تابلوی ماتم

تابلوی ماتم

تابــــلوی ماتـــمم در جــــاده آویــــــزان کنید

کیـــن ونفرت را یکا یـک دفن در زندان کنید

ما دیـــگر از خودپرستی ها چنان پژمرده ایم

صدهزاران لعنت ازجان برچنین شیطان کنید

ظلم و اســـتبداد تلخ ازقوم پشتون دیــــــده ایم

بــس بـــس ازنام ملـــت دوری ازافغــان کنید

در جبیــن ما ننوشـتند که پشتون رهبــــراست

دزد ورهـــزن را به قدرت حاکم دوران کنید؟

تاجیکان تاج ســرند اوزبیک ها هم پیـــــکرند

باهــزاره قلب و روح خویــش را یکسان کنید

لعنــت الله گــوی بــرظاهـر شـه ونادرشه اش

طوق ملعون رانشـــانِ نســــل بی فرمان کنید

کفر دیــن احمد شـه ای ابدالی و میرویس بود

عیــن وغیـن وکرزیش در داش ها بریان کنید

من مریــد مرد تاریـــخ ام که در راه ای نبرد

گفت: بــرمن ایــن سخن تازنده اید پیکان کنید

با تفنـــگ حکمـــت و شمشــیری تنــدی زبان

رزم رزم حق چــو مانـــدیلا به هرامکان کنید

سـرفدا خواهم نمود سنــــــگر نخواهم داد من

ازدل وجان(اســـــدی) را یاری در میدان کنید

تیم تابوت ساز

تیم تابوت ساز! اگرآن تیم تابوت سازبدست آرد دل مارا

به پای بوسیش بخشم فرا مرز تمنا را

بده ناقی رهی باقی که در قانون نخواهی یافت

کناری رای گوسپندی کمشنر های رسوا را

فغان از نسل پشتونهای بدکیشان شهرآشوب

چنان کردند بر بادی که ترکان خوان یغما را

ز صلح نا تمام ما وطن از جنگ مستغنی است

به طالب یا به داعش وعهده ای دیداری یکجا را

من از آن چیغ روز افزون که اشرف داشت دانیستم

که مکراز پرده ای شیطان برون آورده عطا را

اگر لعنت بفرمایند و گر نفرین دوعا گویند

جواب تلخ می زیبد غلامان اروپا را

نصیحت گوش کن جانا که دزدان هواپیما

به سرقت همچو داوود زی ندید کس مردی دانا را

سخن از اشرف کل گو ز رازی جانکری کم جو

که کس نگشود ونگشاید به حکمت این معما را

غزل گفت حافظ شیرازکزعشق ومی ومستی

من از شداد میگویم او از ترکان زیبا را

مناری شهری آزادی کنون آن گوری آزادیست

ز ترکش در خیابان می کشد چون پیر وبرنا را

سفاک کشورما نسل نسل قوم پشتون است

ضحاک قرن خونین میخورد خون دل ما را

۲۰ آذر ۱۳۹۸

غزل سیاسی

اغنــی بفکر مستـی و می در پیاله است        از شـــرح دشمنان وطن این قباله است

فـریاد اقیــــانوس ملک ضحاک و رنج         پیـکار های قدرت یـل را چه ناله است

گیتار شـوق طبل سیاست به شهرماست         یغماگـــران و لشــکر خونین لاله است

در  لرزه شــد کویر که حسرت بدامنش         میـــغ خیال جنگ به باران حواله است

اینجا وطن زبـون شـــد و کربلا دمیست        بس تشنه گان خفته درین راه تفاله است

گــرگان کفر ز جنگل اسلام زدند صدا        روبا حرص در پی رزق و نواله است

ازنام قوم ومذهب دیـن غرقه اند بخون         زیر منار وحشــت و دهشت زباله است

هرکس فـــریب میـــــلت ما میکند ببین

فـرجام عمرشکنجه وجدان کلاله است

غزل

غرق غـرق آتـــشم افلاک می باید گریست        کوکـب در غـــزل ادراک می باید گـریست

با تحیـــر واژهای حســرت آسای غم است        هرورق باصحفه نمناک می بایــــدگـریست

محوشــد طرز ســـخن آنجا که اســـتاد ازل        آدمیــن را باسریشت خاک می باید گریست

عافیت در خانـــه عقبا نمی خـــواهم مگـــر       سنگ تهداب بهشت  حکاک می بایدگریست

رخنه ای درد جنــون آخــر کشد نزد طبیب       در بن دندان غم مســــواک می باید گریست

ای فلک یک عمر شـــد درخیمه دلگیر دهر       ســـرزمین بیدلان پــژواک می باید گریست

«اســـدی» تاکی به شهر آرزو گردی عبث

برسـری تابوت سبز بیباک می باید گریست

روز مادر مبارک

روزمادرمبارک تـوای مادرانیـــس قلـــب محزون چــراغ سبـــــزهستی در مکنون هزاران بارهـــــزاران بارممنون تورا پــــــــــروردگارجـان ستوده تورا آن صاحب قــــــرآن ستوده تورا مولا به هـــــر احسان ستوده بنــــــازم نـام نیــــکوورســــــایت بهشــت جاویـــــــدانی زیــرپایت اجابــت میــشــود ذکــــرودعایت توای خورشیـــد جان افروز مادر تـــــوای فــــرشـتۀ دلســــوزمادر تـــــوای آییــــنـــۀ پیـــــروز مادر توبایک دست چون گهواره جنبان توبایک دست گیتی کردی لرزان یــقیـــن پـــروردۀ اهــــل حکیمان مــــراازخاک پایــــت تـــوتیــا ده بـچشــــم نابیــنای مــن بیـــــناده بــــدرد بــــی دوای مــــــن دواده به قامـوس ادب حـک گشته نامت بــه افکارادیـــــبان هـــــرکلامت "اســـــدی " درتـــمام عمرغلامت

تاجیکم

پارسی

تاجیکم تاجیک تبارم افتخارم پارسی

گوهرِدُر دری  لفظ شعارم پارسی

رودکی وبوعلی وناصر وفردوسی را

بلخ زیبا و سمرقند اقتدارم پارسی

معرفت خواهی بیا می نوش ازشعرخیام

حکمت و دانش بود پیرایه دارم پارسی

شمس تبریزی امیدی حضرت مولای روم

عشق او درقلب شاعرتاجدارم پارسی

روح من باشد خراسان قلب من است آریا

ازبدخشان و کنرتا قندهارم پارسی

نیستم افغان ولی پشتون بود بازوی من

ازهزاره هم زاوزبیک درکنارم پارسی

درس آزادی واستقلال ز مسعود شهید

بحرالدین باعث وطاهریادگارم پارسی

هرکه خواهد هویت جعلی دهد برهم وطن

هویت من تاجیک است ده و دیارم پارسی

مذهب ودین وتفرق نیست در انسانیت

سوژهٔ کثرت گرایی در وقارم پارسی

فخر دارد در غدوبت نطق زیبای دری

«اسدی» شهد وشکر خواهی بیارم پارسی

غزل سیاسی گونه

خسته ام.....

خسته ام ای زنده گی ازکاروبارم خسته ام

ازرفیق و همدم ویارودیارم خسته ام

بادل افسرده ام زین بعد خاموشی بود

از رگی خون تا به قلب داغدارم خسته ام

چشمی آن افسونگرداعش صفت تیرم زدست

رو نویس در لوحه ای سنگ مزارم خسته ام

دیگران در تمدید آتش بسی قلب اسیر

ماجرا افگنده اند دراختیارم خسته ام

گرمی بازارحسنش افتخاری شرق وغرب

بس که بیجاکرده تحریم باربارم خسته ام

قدرتی جذ بش تکان آورده در بری اعظم

من خو یک زره درین کنج و کنارم خسته ام

ازکه خواهم شکوه کردن دوست یا از دشمنم؟

ازخلوص نیک و از صبرو قرارم خسته ام

قلب من چون بلخ زیبابود ازیمن علی

خرقه ای دزدیده را درقندهارم خسته ام

آسیای روزگار کردست برغولم ز سنگ

"اسدی" با این همه داروندارم خسته ام

زنده گی نامه ی وحید آمونژاد

زنده گی نامه ی وحید آمونژاد به زبان خودش:

وحید آمونژاد؛ شاعری از تبار عشق و آزادی

 

          وحید آمونژاد، در سال 1371 خورشیدی، هم زمان با روز هایی که در وطن، گلیم ماتم فرش و  بساط شادی بر چیده شده بود؛ هم زمان با روز هایی که عفریت جهل و دیو ستم، کاج بلند آزادی را اره می کشید و مهین از دود باروت تغذیه می شد، در این روز های پر ماجرا، در شهرستان شگنان (شغنان) استان بدخشان،  دیده به گیتی گشود تا این همه نا بسامانی ها را به تماشا بنشیند و بعد ها، اره کشیدن بر شانه ی سرو آزاده ی آزادی و به خاک افتادن زلفان بلند سپیدار عشق و جوان مردی را مردانه وار به تصویر بکشد.

       پدرش پیش از این که دل بند خود را دیده و در آغوش بکشد، راهی دیاران دور و نا معلوم و عازم ناکجا ها گردیده که تا اکنون بوی پیراهن یوسف گم گشته، به مشام دل بندش نرسیده و نشانی از وی در دست نیست و این گونه، با هفت هزار سالگان سر به سر شده است.

      وی با آن که دور از چتر مهر پدر، با زنده گی دست و پنجه نرم کرده، بزرگ شده است، اما مادر بزرگوارش مردانه وار، کمر همت بسته و آستین بر زده، وی را از هر فرزند نا خلف و پدر دار (پدر دارِ بی پدر!) دیگر، به تر پروریده و چون برگ گل نگه داری کرده است. برایش درسِ عشق و آزاده گی، درس بخشش و نیکویی، درسِ خوب زیستن، درسِ دست گیری و در نهایت نیکو حرفیدن، نیکو اندیشیدن و نیکویی کردن را به خوبی آموختانده و الفبای زنده گی را یاد داده است.

      وی در دبیرستان رحمتِ شهرستانِ شگنان، خواندان و نبشتن ا، ب، پ... را فراگرفته، دبیرستان را تمام و از دانش کده ی آموزش و پرورش دانش گاه بلخ، کارشناسی دارد.

       اکنون، مدتی ست که بار سنگین روزگار را بر گردن می کشد و غم نان را-عوض نان- می خورد و خون دل را در بدل آب زلال؛ بابت آب و دانه، منت دونان دهر، گاهی الف کمرش را دال ساخته است، اما هیچ گاهی نگذاشته است گردن بلند غرور و آزاده گی اش، در زیر بار برده گی و تملق، در نزد کسی خم شود. عقاب بلند آزاده گی و غرورش همه واره در اوج بوده، بر فراز هندوکش پر می زند و نگاه به کهکشان ها دوخته است.

     از زمانی که نبشتن آب و دانه را آموخته است، قندِ پارسی در بی نانی ها برایش نان و در بی آبی ها برایش آب گوارای حیات بوده است. از بزرگانی چون حافظ و سعدی، خیام و بیدل، مولانا و فردوسی و... کنده کنده خوانده و از آسمان بیکران شعر و ادبیات، ستاره گک هایی چیده و جاده ی باریکی از شعر صاحبان سبک ادبیات، به معاصرین سخن ور برای خود ساخته است. گاهی قلم به دست گرفته، روی سپید کاغذ را به قول خودش: چون قسمت اش تیره کرده، سیاه مشق ها و خط خطی هایی نبشته است. در گاهان غم و غم گینی، درد و اندوه، غصه و شادی و... به سراغ شعر رفته، درد هایش را درمان و لحظه هایش را گذرا ساخته است.

      این گونه زیسته است و به قول بزرگی، از زنده گی آموخته است که: " در زنده گی، هیچ چیزی از هیچ کس بعید نیست!"، اما در لوح سینه اش این بیت بلند بیداد خراسانی را با خط زرین حک کرده است:

آزاده باش هرچه که هستی عزیز من

حتا اگر که بت بپرستی عزیز من

تا اکنون سروده هایش در کتابِ: " گلواژه ها"، مجموعه ی دوبیتی های معاصر افغانستان و "ستاره گان شغنان"، زنده گی نامه ی شاعران شغنان، تن پوشه ی چاپ به خود گرفته اند. و این هم خط خطی هایی از سیاه مشق های وحید آمونژاد:

به خدا عشقِ کسی در دلِ ما غم می ریزد

نه فقط غم، به خدا آتشِ پی هم می ریزد

دلِ ما کندز و چشمانِ کسی طالبِ قاتل

و در این شهرکِ مخروبه فقط بم می ریزد

تا که با خاک برابر نکند شهرِ وجودم

سرِ هر ثانیه خُم پاره به دم دم می ریزد

موشک هر نظرش ریخته آوارِ تنم را

و به هر لرزه قرار دل آدم می ریزد

خبرش است مگر سهم دو چشمم چه بود؟

خبرش نیست که از چشمِ ترم نرم می ریزد

چه قدر پیش نظر های کسی آب شدم، آه

و چرا چشم قشنگ اش بر سرم کم می ریزد

عجب این نیست که تریاک شود حرف کسی، چون

مثل ماری به دو صد واژه سرم سَم می ریزد

رمقی نیست که این مصرع به پایان برسد

لحظه ی بعد به هم حال خودم می ریزد

*

خودش را با خودش او حمل می کرد

و هی پی هم هیاهو حمل می کرد

همیشه پشت لب خندش دو صد بغض

به یک چهره-دو تا رو-حمل می کرد

*

چندی ست گرفتار حقایق شده ام

یعنی به خدا پشت شما دق شده ام!

یعنی به خدا دق شدم و شهر خبر-

دیوانه ترین بچه ی عاشق شده ام

وحید آمونژاد    

پاییز 1397 خورشیدی

شعراز داکترشمس علی شمس

 

فریاد یکرنگی

 

بر صخره های جلغر و یمگان ناله کن

بر غصه های کوکچ? نالان گریه کن

آنجا که دخت عفت مخفی نامدار

ناموس ناشکیب ابوجهل میشود

آنجا که دست وحشی ضحاک خونخوار

برگردن ذلیل یکی دخت نابلوغ

آویز میشود

آنجا که ارغوان

همبستر حقیر مغیلان میشود

آنجا که زاغ پیر

با جوج? کبوتر محبوس یک قفس

همخوابه میشود

آنجا که دیو دشنه بدست دیار ما

خون دل عروس سیاه بخت میچشد

آنجا که شیرهان

اندرکمین کشتن علم و حقیقتن

 

آنجا که زنده گی

معنیش مرگ قرن اسیران شهر ماست

آنجا که هیچ هر چه شد

و هرچه هیچ گشت

آنجا بیا به ماتم یاران نوحه کن

پامیر،

ازجا بجنب

بر فرق قوم بوجهل بنشسته در کمین

با صخره های دامنت ضرب سجل زن

آری؛

جلغر نهاده گوش به زیر سرش به خواب

بیزار گشته از شیون و فریاد دامنش

پامیر،

فخر بلند جلغر و امواج کوکچه

محتاج وحدت اند

یکبار سر به کلبه این آشنا بزن

داکترشمس علی شمس شاعر ونویسنده ای بدخشان.

زندگی شاعرانۀ داکتر شمس‏‏ علی شمس

۱۳ میزان (مهر) ۱۳۹۶

داکتر شمس علی شمس در ماه جدی  سال (۱۳۴۷) خورشیدی،درشهرستان اشکاشم دهکده‌‌‌‌‌‌‌ی نیچم  متولد شد. او تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش نیچم به پایان رسانیده و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان اشکاشم پشت سر گذاشته سپس درسال (۱۳۶۷ )خورشیدی به دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه‌ی ابوعلی سینای کابل راه یافت و از رشته‌ی پزشکی فارغ التحصیل گردید و به زادگاه‌اش بدخشان، برگشت و در درمانگاه شهرستان اشکاشم به کار آغاز کرد. پس از چندین سال به شهر فیض آبادرفته و در یک دفتر خصوصی به کار پزشکی پرداخت،  آقای شمس اکنون دارای دو پسر ودو دختر است. وی از صنف دهم دبیرستان به صورت جدی به شعر پرداخته است و در زمانی که  دانشجو بود، عضو فرهنگی دانش سرای و سپس مسوول همین انجمن شد که در انجمن، مجالس شعرخوانی برگزار می کردند. در این انجمن، شاعران و نویسنده گان بزرگی مانند استاد واصف باختری، حیدری وجودی، قهار عاصی، صبورالله سیاه سنگ، استاد محب بارش، شبگیر پولادیان و دیگران حضور می‌یافتند و شعر می خواندند. آقای شمس، اکنون در فیض آباد با نشریه‌ی "سیمای شهروند" همکاری قلمی دارد. او نخستین بار، حروف الفبا را نزد ملا امام نظر آموخت، ملا امام نظر را سرایدار دوران مدرسه ی خود می داند که به او دراین  وادی کمک نموده است.  نخستین شعرها و نوشته های داکتر شمس در روزنامه های کابل به چاپ رسیده و دفترهای شعری اش به نام های «سپیده یی از کام شب»، «طلسم شب» و «از شام‌گاه تا شب» می‌باشد. ولی تا کنون فرصت برای چاپ هیچ کدام شان  را نیافته است. شمس علی شمس از شاعرانی مانند سهراب سپهری، مولانا جلال الدین محمدبلخی اثر پذیرفته است. او بیش تربه شعر کلاسیک،رباعی،قصیده، مثنوی، دوبیتی، چهارپاره، مخمس، و همچنان به شعر سپید و نیمایی پرداخته است. شمس می گوید: «چیز های زیاد در سر می پرورانم شاید بعضی های شان به کرسی حقیقت و دیگرهایش به تخیل و جاودانگی بپیوندند! تا بگویم هر گز از شنیدن ها مایوس نمی گردم. تکمیل بینش و نگرش و کنش را آرزو مندم، اما اگر یکی اش هم عملی شد، از«ناهیچ شدن ها بهتر». فکر و باور داکتر شمس علی شمس در مورد استفاده از لحظه ها چنین است. 

لحظه ها

لحظه ها درپشت در

تک تک میکنند

وقتی بگشایی دررا

نقش پایی بیش نیست

نقش پای لحظه ها هم لحظه اندوفرصتی

تا نروفته باد نقش لحظه ها ازپشت در

آدمی باید ازآن گیرد

ثمر
تامگریک ازهزار ناشده،

اجرا شود.

شعر، این توانایی را دارد که شاعر را به لحظه  و زمان های دیگر ببرد. شاعر می تواند به وسیله شعر، در زمان سفر کند. و به زمان های دور برود، شعر خود، سفر است از گذشته تا حال اکنون شعر ما را به زمان گذشته – زمان سرایش شعر می برد و در عین حال، شاعر آن شعر را هم به حال و اکنون می آورد. حافظ، شعرهایش را چندین قرن پیش سروده است، اما وقتی که ما شعرهای حافظ را می خوانیم به عصر حافظ  سفر می کنیم و همراه با او و شعرهایش به زمان حال برمی گردیم، و می بینیم که حافظ در زمان ما نیز زنده گی می کند.

نگاهت آتشی برجانِ دردم

فدای خون توبرجاده گردم

اگرمَردی به قتل توست مَردی

بشرمم من ازاین نامی که مَردم

راینرماریاریلکه، در باره شاعر می گوید: «شاعر کسی است که می خواهد تبدیل به سنگ و ستاره شود.» در تمام این حالات، به پلی دو طرفه می ماند که از یک سوی آن مواد خام طبیعت جریان می یابد و از سوی دیگر آن مخلوقات شعری. یا شاعر حکم کار خانه را دارد.

پــــــــورپامـــیروخــــــراســـــان زاده ام                         دل به تـــــاریـــــخ بـــــــدخــــشان داده ام

ازتخـــــــــارســـتان تـــا بـــــام جهـــــان                          مــــن یکی جـــــاروکش ایـن جــــــاده ام

پــــــــــــرزســــــــوزوســــازودرد ملـتم                         عــــــاری ازچــــــرس وچـــلیم وبـــاده ام

 

شعر، سخنی ماندگار و جاودانه است که برای ارج گذاشتن به زنده گی به میان می آید. یعنی یادبود است برای هرچه که از دست رفته است یا می تواند از دست برود. سخن سعدی بیانگر همین تجربه انسانی است که چیزها پایان می یابد جاودانگی و ماندگاری تنها در سخن و شعر است.

ازشــــنودِ ناله ی من گـــوش رخصت می شود

زســـرتاسینه ی من هوش رخصــت می شود

خـــانـــــــه ی همسایه ی من پرزمهمان ورفیق

ازدرون سفــره ی من قـــوش رخصت می شود

بســــکه گنجـــورِمن ازخرچ زمستانی تهیست

ازسوراخ گوشه هایش موش رخصت می شود

چــونکه اندک تَف ندارد دیگــــدانِ خانه مـــــــان

ازسرترچ(۱) زمینش پوش(۲) رخصت می شود

چشمـه ی پشتِ قلای قریه مان گردیده خشک

کـــــوزه وجـــام ولبانِ نوش رخصــــت می شود

اه بـــرادر! یــــاد دار این زخــــم گـــــرگان وپلنگ

ورنه ازبــــاغت حتا خـــرگوش رخصت می شود

 

شمس‌می گوید: چیزهای دیگری برای شناخت بیش ترخود ندارم. دوستان مرا ازلابلای شعرگونه هایم دریابند.

 

شب را برای تیرگی اش نفرین نمیکنم

چون خدا آنرا شب آفرید

ویا هم این شب‌رهان تاریخ اند که آفتاب را میدزدند وقرن شب برپا میکنند.

من شب را با آن همه تیرگی اش "عبادت" میکنم،

چون میخواهم درآن آفتاب بکارم

سه شعرگونه:

"همان شبان"

آزادند

مگرازحیطه ی چشم شبان گرگ آیین-

- گام بگرفتن-

گناهی با سزایی کشتن وبریان گشتن

برتنورخشم گرگانست!

دیگر آن مرغ آزادی

به پروازخود آزاد ست

مگرفرمان پروازش به لای آن گره های طناب پای او-

- کو بسته برآن آشیان بازپارینست.

زمین ومزرع دهگان سبزد،

دانه گیرد،

پخته گردد درفصول سا ل

اگرسیلاب خواهد دانه گندم بسبزد برزمین امسا ل

حقیقت جلوه خواهد کرد برمیدان عشق انتظاران گلو بربسته ی تاریخ

اگرکتمان وانکارزمان

اقراررا برچاه نیا ندازد!

دیگرتا دانه زنجیربرمنقارآزادیست

طیورپای بند شهر

نوای بردگی سرمیدهد

برشاخ آزادی

 

دیگرآنجا که زنجیرست وآزادی

مرا آزاد خوانی

یا که زندانی؟؟؟!!!

 

خون شاخ سپیدار

 

من خونابه ی شاخ سپیـدارم

من ازآن شاخی قد افراشته ی شرق آن سپیدارچکیدم

ازآن شاخ:

که گنجشکهای پنهان گشته ازحمله باز

به آن پنهان گشته بودند ونمیپریدند،

وگرمی یی محبت وامید آن گنجشکان

مرا دررگهای شـاخ به جوش آورده بود!

من ازآن شاخی چکیدم:

که باغبان بچه یی لشم روی

 تن جوببار مرا

با برچه برید

وگفت بباغ پشت خانه ی خورشید

نهالش مینشـانـد.

من ازآن شاخ

به دامن پاره پاره یی پدرسالخورده ی آن باغبان بچه، افتادم:

آنگاه، که پدربه درخت وشاخه وفرزند میدید و

میـگریست

که فرزندش رسم باغبان را شکست وبا برچه شاخه برید:

آن پیرمرد

مرا که به دامنش چکیده بودم:

با تراشه ی تراشید وبه کنج دستما ل جیبی اش گره زد

وگفت:

ازآن شاخ سپـیــداریادگارپدرم

که ناخلف فرزندم، با برچه اش برید:

جز این قطره خونابه یی بیش نمیماند

چون نهالیکه اورا با برچه ببرند وبنشانند:

خشک میگردد!

مرا ازآن شاخ که دیگرشاخی -

نه،

بل برسرآزاده ی میشکند:

 یک قطره خونابه اش،

بس...

 

برگرفته از سایت خراسان زمین نویسنده پرویزکامروز

[جشن الماسین آقاخان چهارم امام اسماعیلیان جهان

۱- آمار دقیق از نفوس مجموعی اسماعیلیان در افغانستان وجود ندارد، اما بر اساس برآوردهای غیررسمی اکثریت اسماعیلیان افغانستان هزاره هستند. یک مجموعه قابل تامل اسماعلیان افغانستان تاجیک تبار نیز می باشند.

۲- اسماعیلیان افغانستان تمام دستورات برای پیشبرد امورات دینی و دنیایی شان را از شهزداه کریم آقاخان، امام و پیشوای شان می گیرند. نام اصلی شهزاده کریم آقاخان، شاه کریم الحسینی است که او خود را از تبار علی ابن ابی طالب و همسرش فاطمه الزهرا امام اول شیعیان می داند.

Aga khan Pic

شهزاده آقاخان از نسل مستقیم حضرت امام علی، امام اول شیعیان خوانده می شود

۳- جماعت خانه، مکان مذهبی و مقدس اسماعیلیان است. اسماعیلیان افغانستان مناسک مذهبی، دعا و عبادت شان را در مکانی به نام ” جماعت خانه” انجام می دهند. جماعت خانه به لحاظ ارزش مذهبی همان جایگاهی را که ” خانقاه” برای پیروان مذهب اهل سنت و حسینیه” برای پیروان مذهب شیعه اثناعشر/ دوازده امامی دارد، برای اسماعیلیان دارا می باشد.

۴- زنان و مردان اسماعیلی مذهب در افغانستان و در سراسر جهان، عبادت شان را به گونۀ مشترک در جماعت خانه ها انجام می دهند.

Ismaili palace

یکی از جماعت خانه های اسماعیلیان در افغانستان

۵- بر بنیاد دستورات شهزاده آقاخان، اسماعیلیان افغانستان توجه ویژه به افزایش سطح سواد شان دارد. کمتر اسماعیلی در افغانستان وجود دارد که بی سواد مطلق باشد.

۶- انجام کارهای رضاکارانه در میان اسماعیلیان به یک فرهنگ تبدیل شده است. از این رو، صدها تن از جوانان و بزرگان با پوشیدن لباس های مخصوص در جماعت خانه ها فعالیت های داوطلبانه انجام می دهند. البته، برخی اسماعیلیان افغانستان در نهال شانی، پاکی شهر، ارائه خدمات پزشکی و آموزش های مالی-اقتصادی به سایر شهروندان نیز به گونۀ دواطلبانه مشارکت می کنند.

Planting

شماری از داوطلبان اسماعیلی مشغول نهال شانی در شهر کابل

۷- زنان اسماعیلی در تمام برنامه های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی سهم فعال دارند.

۸- سطح زندگی اقتصادی اسماعیلیان افغانستان نسبتن خوب است. هیچ آمار رسمی مبنی بر این که اسماعیلی مذهبی در افغانستان گدایی می کند، وجود ندارد.

Event Ismaili

حضور فعال زنان اسماعیلی در برنامه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی

۹- اسماعیلیان افغانستان روزهای تخت نشینی شهزاده آقاخان که به روز امامت معروف است و روز تولد وی را با برگزاری برنامه های تفریحی در جماعت خانه ها، کمک به فقرا، نذر و قربانی جشن می گیرند.

۱۰- اسماعیلیان افغانستان مانند پیروان مذهب شیعه دوازده امامی، روز میلاد حضرت علی ( ع) امام اول شیعیان جهان را جشن می گیرند.

function

اسماعیلیان افغانستان در یکی از کشورهای غربی یکی از جشن های مذهبی-فرهنگی را تجلیل می کنند

۱۱- شمار زیاد از خانواده های اسماعیلی مذهب افغانستان برای ازدواج دختران شان طویانه، شیربها و دیگر پول های اضافی نمی گیرند. عروسی های اسماعیلیان افغانستان معمولن ساده و به دور از تجملگرایی برگزار می‌شود.

۱۲- بیشتر دختران اسماعیلی مذهب در افغانستان تلاش می کنند تا با یک پسر اسماعیلی مذهب و هم کیش خود عروسی نمایند. هرچند، در سال های اخیر، برخی پسران اسماعیلی با دختران دیگر مذاهب و برخی دختران اسماعیلی با پسران غیراسماعیلی نیز ازدواج کرده اند.

Ismaili Imam

شماری از اسماعیلیان تاجیک در واخان بدخشان

۱۳- اسماعیلیان افغانستان ۱۰ درصد درآمد ماهانۀ شان را که آن را مال واجبات می گویند، به نام امام شان در جماعت خانه می سپارند. این پول، بعدن از طریق افراد مسوول به کریم آقاخان داده می شود. آقاخان این پول را برای پروژه های مختلف بشردوستانه در سراسر جهان برای اسماعیلیان و غیر اسماعیلیان مصرف می کند.

۱۴- شهزاده آقاخان به پیروانش در سراسر جهان دستور داده، هم دیگر پذیری را در میان جامعۀ شان نهادینه سازند. از این رو، اسماعیلیان افغانستان در سال های متمادی در برابر هیچ نظام سیاسی و دیگر اقشار جامعه دست به شورش نزده اند.

Aga khan and Karzai

هم دیگر پذیری از شعارهای بنیادین مذهب اسماعیلی و شهزاده آقاخان پنداشته می شود

۱۵- اسماعیلیان افغانستان به شعرای فارسی زبان نظیر ناصر خسرو بلخی، مولانای بلخی، حافظ شیرازی، سعدی و دیگر شاعران پارسی گو ارادت خاص دارند. مطالعه کتاب های این بزرگان، برای اسماعیلیان افغانستان به یک فرهنگ مبدل شده است.

۱۶- اسماعیلیان افغانستان مراسم دیگری دارد به نام شب نشینی. معمول است که جمعه شب ها، پسران و دختران با برخی مو سفیدان در یک خانه جمع می شوند. بزرگ سالان در این شب نشینی ها، قصه های بزرگان کیش اسماعیلی، قصه های انبیاء و دیگر قصه های اخلاقی را تعریف می کنند تا جوان‌ترهای این مذهب افراد با اخلاق، صادق و ایماندار به بار آیند.

Ismaili women

شماری از رضاکاران اسماعیلی برای برگزاری یک جشن مذهبی آماده گی می گیرند

۱۷- اسماعیلیان افغانستان هم اکنون در ولایت های کابل، بامیان، بغلان، مزار شریف، میدان وردک، پروان، بدخشان، سمنگان، کندز، تخار و ننگرهار زندگی می کنند. چند صد سال پیش، در ولایت های هرات، قندهار و هلمند نیز اسماعیلیان زندگی می کردند.

Ismaili in remote area

شماری از زنان اسماعیلی در پامیر بدخشان